تروريسم ربطى به فقدان دموكراسى ندارد
ارسالي جواد نصريان ارسالي جواد نصريان

نويسنده : اف گرگورى گاس سوم استاديار علوم سياسى دانشگاه ورمونت و مدير مطالعات خاورميانه است. منبع: مجله فارين افرز (منعكس كننده ديدگاه هاى شوراى روابط خارجى  آمريكا)

 

                                                                  ايالات متحده تلاش مى كند دموكراسى را به جهان عرب صادر كند و جورج بوش رئيس جمهورى آمريكا از اين اقدام به عنوان «پيكارى كه يك نسل طول مى كشد» ياد مى كند. دولت بوش و هوادارانش معتقدند گسترش دموكراسى در كشورهاى عربى نه تنها باعث بسط ارزش هاى آمريكايى مى شود بلكه امنيت آمريكا را بهبود مى بخشد. آنها با خودشان فكر مى كنند، با رشد دموكراسى در دنياى عرب، منطقه خاورميانه از تروريسم و ضديت با آمريكا دست خواهد كشيد. بنابراين پيشرفت دموكراسى در خاورميانه نه فقط با اهداف امنيتى آمريكا سازگار است بلكه يكى از ضرورياتى است كه دولت ايالات متحده بايد در راه دستيابى به آن تلاش كند. اما يك سئوال بنيادى پيش مى آيد: از كجا معلوم اين فرضيه درست باشد كه هر چه كشورى دموكراتيك تر باشد احتمال به وجود آمدن گروه هاى تروريستى در آ ن كمتر است؟ به بيان ديگر، آيا منطق تامين امنيت بر پايه ارتقا و پيشرفت دموكراسى در دنياى عرب بر فرضيه درست و منطقى استوار است؟ متاسفانه جواب آن لزوماً مثبت نيست. اگرچه كه همه اعتراف مى  كنند دانسته ها در مورد تروريسم كامل نيست و داده هاى موجود رابطه محكم بين دموكراسى و كاهش يا غياب تروريسم را نشان نمى دهد. در ظاهر تروريسم از عواملى مشتق مى شود كه بسيار اختصاصى تر از نوع رژيم است. حتى احتمال اين كه ايجاد دموكراسى بتواند به دشمنى كنونى عليه آمريكا خاتمه دهد بسيار كم است. القاعده و گروه هاى همفكر و مشابه براى ايجاد دموكراسى در كشورهاى مسلمان نمى جنگند، آنها براى اين پيكار را آغاز كرده اند كه مى خواهند برداشت خودشان را از اسلام حاكم كنند. هيچ شواهدى هم وجود ندارد كه دموكراسى در دنياى عرب «آب اين باتلاق را خشك مى كند» و حمايت مردم و افكار عمومى از سازمان   هاى تروريستى را حذف مى كند و از نام نويسى در چنين گروه هايى مى كاهد.
حتى اگر دموكراسى در خاورميانه به دست آيد، چه حكومت هايى را به وجود خواهد آورد؟ آيا دولت   هاى به وجود آمده از اين دموكراسى در سياست  ها و اهداف مهم آمريكا نظير مهار تروريسم، پيشبرد صلح اعراب و اسرائيل، فقط صلح در خليج فارس و تضمين جريان يافتن نفت به غرب با آمريكا همكارى خواهد كرد؟ هيچ كس نمى تواند روشى كه دموكراسى جديد در پيش مى گيرد را پيش بينى كند، نظرسنجى ها و انتخابات اخير در دنياى عرب نشان داده است كه ظهور دموكراسى در اين كشورها منجر به ايجاد حكومت هاى اسلامى جديدى شده كه تمايل كمترى به همكارى با آمريكا نسبت به حاكمان تماميت خواه كنونى در كشورهاى عربى دارند.
براى پاسخ به اين پرسش ها، واشينگتن [دولت بوش] بايد كمى تامل كند. مى توان از طرح اشاعه دموكراسى دولت بوش براى گسترش ارزش هاى آمريكايى به هر قيمتى دفاع كرد يا آن كه تن به اين قمار داد كه در درازمدت با به قدرت رسيدن اسلام خواهان، واقعيت   هاى حكومت دارى موجب تعديل افكار آنان شود يا آنكه افكار عمومى وهم زدايى شده و پى به اين حقيقت ببرد كه آرمان هاى معرفى شده اين اسلام خواهان وهمى بيش نيست. اما تاكيد بر دموكراسى انتخاباتى قادر نيست منافع فورى و كوتاه مدت آمريكا چه در جنگ عليه تروريسم و چه سياستگزارى هاى مهم خاورميانه را برآورده سازد. بنابراين ايالات متحده بايد در مورد تاكيدى كه براى پيشبرد دموكراسى در دنياى عرب دارد تجديدنظر كند. به جاى آن كه با شتاب و عجله انتخابات را در اين كشورها پيگيرى كند بهتر است انرژى خود را صرف تشويق براى ايجاد نهادهاى ملى گرا و سازمان هاى سياسى آزادانديش كند كه در رقابت با گروه هاى بنيادگرا قادر به رقابت باشند. فقط با چنين اقدامى ايالات متحده مى تواند تضمين كند انتخابات اتفاق خواهد افتاد و نتايج آن هم راستا با منافع آمريكا خواهد بود.  بوش رئيس جمهور آمريكا در سخنرانى ماه مارچ ۲۰۰۵ به روشنى مشخص كرده كه چرا فكر مى كند پيشبرد دموكراسى در دنياى عرب نقش اصلى در منافع آمريكا بازى مى كند. او در اين سخنرانى گفت: «استراتژى  ما حفظ صلح در درازمدت و كمك به تغيير اوضاعى است كه به ترور و تروريسم ختم شده، به خصوص در بخش وسيعى از خاورميانه عربى بخش  هايى از اين منطقه نسل ها است كه در چنگال استبداد، يأس و افراطى گرى گرفتار آمده است. وقتى يك ديكتاتور زندگى سياسى يك كشور را كنترل مى كند، اپوزيسيون هاى مسئوليت پذير فرصت بسط و گسترش پيدا نمى كنند، ناراضيان به انجام فعاليت   هاى زيرزمينى تشويق مى شوند و در نهايت افراطى گرى را پيشه مى كنند. ديكتاتورها هم براى آنكه توجه افكار عمومى نسبت به شكست هاى پياپى اقتصادى و اجتماعى را منحرف كنند، تمام تقصيرها را به گردن كشورهاى بيگانه و نژادهاى ديگر مى اندازند و با اين كار در مردم خود تنفر از كشورى ديگر را به وجود مى آورند كه سرانجام موجب خشونت مى شود. حكومت هاى خودكامه فقط به وضع موجود مى پردازند و خشم مردم هم رو به فزونى مى گذارد. اين حفظ وضع موجود در استبداد و خشم مردم نمى تواند مورد غفلت و چشم پوشى قرار گيرد، تا ابد اين احساسات نمى تواند تحت كنترل قرار گيرد يا با صرف پول رفع و رجوع شود.» باور به وجود ارتباط ميان تروريسم و نبود دموكراسى خاص جورج بوش و دولت او نيست. در طول مبارزات انتخاباتى سال ،۲۰۰۴ سناتور جان كرى رقيب انتخاباتى بوش نيز در سخنرانى انتخاباتى اش تاكيد داشت كه اصلاحات سياسى در خاورميانه بخش جدايى ناپذير جنگ عليه تروريسم است. مارتين ايندايك، از سياستگزاران ارشد حوزه خاورميانه در دولت كلينتون، نوشته بود اشتباه بزرگ كلينتون در روند صلح اعراب و اسرائيل اين بود كه روند ايجاد دموكراسى در خاورميانه را كم اهميت مى شمرد. ايندايك از دولت واشينگتن مى خواست كه روى اصلاحات سياسى در خاورميانه تمركز كند. او كتابى را به اتفاق «مورتون هالپرين» مدير برنامه ريزى در وزارت خارجه كلينتون به رشته تحرير درآورده و در آن استدلال مى كند ريشه هاى ايجاد القاعده فقر و فقدان آموزش در كشورهاى عربستان سعودى، مصر و پاكستان است و اين كمبودها ناشى از ماهيت تماميت خواهى و استبدادى حكومت هاى اين كشورها است و تنها راه مبارزه با ريشه هاى اين مسائل ايجاد دموكراسى در اين كشورها است. توماس فريدمن ستون نويس نيويورك تايمز بيش از هر ستون نويسى در ايالات متحده اين ايده و اين منطق را در معرض فروش قرار داده است. به رغم آن كه اغلب مردم وجود اين ارتباط ميان دموكراسى و ريشه كنى تروريسم را پذيرفته اند، در ادبيات و متون آكادميك به طرز شگفت انگيزى داده يا مطبى دال بر وجود ارتباط ميان تروريسم و ساير شاخص هاى اجتماعى _ سياسى مثل دموكراسى بسيار ناچيز و نادر است. مطالعات موردى بسيار زياد و نظرسنجى هاى عمومى خوبى در مورد تروريست ها و سازمان   هاى تروريستى انجام شده اما تعداد مطالعاتى كه تلاش كرده ميان تروريسم و دموكراسى ارتباط برقرار كند بسيار ناچيز است. بخشى از مشكل به كيفيت داده هاى موجود بازمى گردد. رسانه هاى غربى بيشتر به پوشش خبرى از اعمال تروريستى فرامرزى پرداخته اند و توجه زيادى به اعمال تروريستى اى كه در داخل كشورها صورت مى گيرد به خرج نداده اند. به علاوه اكثر آمار و ارقام موجود بيشتر از آن كه به هويت تروريست ها و حمله كنندگان بپردازد به محل وقوع حادثه پرداخته و مشخص نيست كه اين حمله كنندگان آيا به كشورهاى غيردموكراتيك تعلق دارند يا خير. چون داده  ها كامل نيستند از اطلاعات موجود در ادبيات آكادميك جز چند نتيجه گيرى مقدماتى كمك ديگرى نمى كند. اما همين مقدار كم هم از منطقى كه دولت بوش سعى در اثبات آن دارد پيروى نمى كند. در يكى از مطالعات انجام شده كه به عنوان مرجع مراجعه زيادى به آن صورت گرفته تحقيقاتى است كه «ويليام يوبانك» و «لئونارد وينبرگ» دانشمندان علوم سياسى در مورد وقايع دهه ۱۹۸۰ انجام داده اند. براساس اين تحقيقات، بيشتر وقايع تروريستى در كشورهاى دموكراتيك اتفاق افتاده و هم قربانيان و هم حمله كنندگان شهروندان كشورهاى دموكراتيك بوده اند. بررسى موارد سال هاى ۱۹۷۵ تا ۱۹۹۷ توسط كوآن لى از محققان دانشگاه دولتى پنسيلوانيا نشان داده است كه اگر مشاركت سياسى دموكراتيك بالا باشد اعمال تروريستى كاهش مى يابد در عوض زمانى كه ليبرال دموكراسى نظارت بر مديران اجرايى را افزايش مى دهد آمار حملات تروريستى افزايش پيدا مى كند. «رابرت پيپ» در كتاب خود تحت عنوان «تلاش تا حد مرگ براى پيروزى: منطق استراتژيك تروريسم انتحارى» به يافته   هاى جالبى رسيده، اولاً هدف اصلى بمب گذارى هاى انتحارى تقريباً هميشه حكومت هاى دموكراتيك اند، دوم اين كه انگيزه اين گروه ها نبرد عليه اشغالگرى يا كسب خودمختارى است. محرك اصلى تروريست ها دموكراسى خواهى نيست بلكه مخالفت آنان با تسلط بيگانه است.  آمارى كه دولت آمريكا منتشر كرده نيز حاكى از وجود ارتباط نزديك ميان تروريسم و وجود حكومت هاى استبدادى و تماميت خواه هم نيست. بين سال هاى ۲۰۰ تا ۲۰۰۳ براساس آمار و ارقام وزارت خارجه آمريكا كه تحت عنوان «الگوهاى تروريسم جهانى» منتشر شد ۲۶۹ رويداد تروريستى عمده در سراسر جهان در كشورهايى اتفاق افتاده كه در طبقه بندى ها كشورهاى آزاد دسته بندى شده اند، ۱۱۹ مورد در كشورهاى نسبتاً آزاد و ۱۳۸ مورد در كشورهايى كه آزادى در آن وجود ندارد. (اين آمار حملات شهادت طلبانه يا به اصطلاح روزنامه هاى آمريكايى انتحارى فلسطينى ها عليه اسرائيلى ها را به حساب نياورده است، همچنين حمله يازده سپتامبر هم در اين آمار به حساب نيامده چون اين حملات از كشورهاى ديگر عليه آمريكا صورت گرفته و خاستگاه آن آمريكا نبوده است) البته قصد اين نيست كه استدلال شود در كشورهاى دموكراتيك بروز حملات تروريستى محتمل تر است. برعكس، اين آمار و ارقام نشان مى دهد كه هيچ ارتباطى منطقى ميان رويداد تروريستى در يك كشور و ميزان وجود آزادى در آن كشور وجود ندارد. مطمئناً هيچ شواهدى وجود ندارد كه دموكراسى ها به ميزان قابل توجهى كمتر در برابر تروريسم آسيب پذيرند تا ساير شكل هاى حكومتى البته تروريسم به طور تصادفى و اتفاقى هم در سطح جهان پراكنده نيست. براساس داده هاى رسمى دولت ايالات متحده، بخش عمده اى از رويدادهاى تروريستى در چند كشور محدود روى داده است. در حقيقت نيمى از همه رويدادهاى تروريستى كه در كشورهاى غيرآزاد اتفاق افتاده در عراق و افغانستان بوده است. به نظر مى رسد روند ايجاد دموكراسى كمترين تاثير را در كاهش اعمال تروريستى داشته، حتى مى توان ادعا كرد همين روند ايجاد دموكراسى در تشويق تروريسم هم موثر بوده است. در مورد كشورهاى آزاد مى توان گفت ۷۵ درصد اعمال تروريستى در كشور آزاد هندوستان اتفاق افتاده است. حتى منصفانه است كه فرض را بر اين بگذاريم بعضى از گروه   هاى تروريستى كه در هندوستان اعمال تروريستى انجام مى دهند در پاكستان شكل مى گيرند، به خصوص اين اعمال تروريستى در كشمير روى مى دهد. اما آمار به وضوح نشان مى دهد كه همه حمله كنندگان، خارجى نبوده  اند. بخش عمده اى از حملات تروريستى هندوستان در جاهايى غير از كشمير اتفاق مى افتد. در حالى كه هندوستان يكى از قوى ترين دموكراسى هاى جهان را دارد نخست وزير پيشين و نخست وزير پيش از او (راجيو گاندى و مادرش ايندرا گاندى) در هندوستان ترور شدند. اگر دموكراسى مى توانست جلوى تروريسم را بگيرد مى بايست در هندوستان نتيجه مى داد. كافى است هند را به عنوان پرجمعيت ترين دموكراسى دنيا با چين به عنوان پرجمعيت ترين حكومت استبدادى جهان مقايسه كنيد. در آن صورت خواهيد ديد كه تصور موثر بودن دموكراسى در كاهش تروريسم قدرى دشوار است. بين سال هاى ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۳ گزارش «الگوهاى جهان تروريسم» نشان داد ۲۰۳ حمله تروريستى بين المللى در هند اتفاق افتاده در حالى كه در چين حتى يك مورد هم گزارش نشده است. همچنين فهرست رويدادهاى تروريستى بين ۱۹۷۶ تا سال ۲۰۰۴ كه توسط «موسسه يادبود ملى آمريكا» گردآورى شده نشان مى دهد تعداد رويدادهاى تروريستى در هند ۴۰۰ مورد بوده و در چين از ۱۸ مورد تجاوز نكرده است. حتى اگر فرض را بر اين بگذاريم كه چين اجازه نشت اخبار مربوط به ترورها را نداده و با ضريب يك دهم تخمين بزنيم و فرض كنيم در چين  ۱۸۰ مورد بوده باز هم فاصله اش با هند بسيار زياد است. اگر ارتباط ميان تروريسم با حكومت هاى دموكراتيك و استبدادى تا آن حدى بود كه دولت بوش تصور مى كند، مقايسه آمار و ارقام در چين و هند مى بايست تا حدودى از روندى كه دولت بوش توصيف مى كند تبعيت مى كرد. علاوه بر مثال بالا شواهد ديگرى هم وجود دارد. در دهه هاى ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ تعدادى از سازمان هاى تروريستى بسيار خشن در كشورهاى دموكراتيك ظهور كرد. به عنوان مثال بريگادهاى سرخ در ايتاليا، ارتش جمهورى خواه ايرلند، ارتش سرخ در ژاپن و گروه بادرمانيهوف در آلمان غربى. همچنين گذار به دموكراسى در اسپانيا موجب ريشه كنى جدايى طلبان «اتا» نشد. دموكراسى تركيه نيز تا يك دهه از خشونت هاى سياسى رنج برد. اسرائيل هم تروريست هاى خاص خود را پرورش داد مثل ترور اسحاق رابين. حتى سه تن از كسانى كه در ماه ژوئيه به متروى لندن حمله كردند در انگلستان زاده و بزرگ شده بودند.
هر روز هم در عراق كه به تازگى دموكراسى را تجربه كرده خبرهاى ناگوار از حملات تروريستى مى رسد. يادبود حمله تروريستى شهر اوكلاهما نيز شاهد ديگرى است كه آمريكا نيز موفق به مهار حملات تروريستى نشده و دموكراسى در آن جلوى شكل گيرى حملات تروريستى با خاستگاه داخلى را نگرفته است. به بيان ديگر، هيچ شاهد يا دليل مستحكم و تجربى وجود ندارد كه ارتباط ميان دموكراسى يا هر شكل ديگرى از حكومت را با تروريسم برقرار كند. جسيكا استرن در تحقيق خود درباره شبه نظاميان مذهبى بعد از يازده سپتامبر مقاله اى نوشت كه در آن آمده است: «ايجاد دموكراسى لزوماً بهترين روش براى مبارزه با افراطى گرى نيست. چون در دوره گذار به دموكراسى زمانى مى رسد كه حكومت تشكيل شده بسيار آسيب پذير مى شود. خاستگاه تروريسم شكل حكومت يا دولت نيست.»

 


September 25th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل بین المللی